آزادی از دیدگاه امام خمینی (ره)

«آزادی»

سخن از آزادی و مباحث دامنه داری که درباره آن صورت پذیرفته، بیشتر معطوف به مفهوم اجتماعی و سیاسی آن بوده است. اگرچه فیلسوفانی به جستارهایی عمیق تر در خصوص ریشه های درونی آزادی در انسان نیز پرداخته اند، نظر به مفهومی که امروزه از کلمه آزادی به ذهن متبادر می شود، توجه بسیاری از اندیشمندان معاصر به مفهوم اجتماعی این اصطلاح بوده است. ولی بی شک آزادی را در گستره ای وسیع می توان مورد بررسی قرار داد، برای این بررسی باید بر تعریفی از آزادی متکی بود و از ذاتیات این مفهوم آگاهی داشت.

آزادی را می توان جواز اعتباری اعمال قوه اختیار تعریف کرد. توضیح اینکه قوه اختیار در انسان امری است تکوینی؛ یعنی انسان چنان آفریده شده که در طول زندگی از گزینش ناگریز است و به تعبیری، در انتخاب اختیار، مختار نیست. انسان مختار در اعمال قوه اختیار خویش به موانع و محدودیت هایی برمی خورد، بعضی از این محدودیت ها تکوینی است؛ بنابراین، گستره اعمال اختیار را محدود می کند. محدود بودن قوای جسمی و روحی و محیط طبیعی، حصارهایی تکوینی هستند که انسان را محاصره نموده اند. نوع دیگری از محدودیت ها نیز وجود دارد که به محیط اجتماعی باز می گردد. در محیط اجتماعی، برخورد و تزاحم انتخاب و اختیار افراد موانعی برای آنان پدید می آورد. هرگاه برای رفع تزاحم، قوانین و قواعد عرفی و حقوقی وضع شوند، مرزهایی غیرتکوینی یعنی اعتباری نیز مجال اعمال اختیار را تنگ می کنند. به این ترتیب، هیچ انسانی را نمی توان مطلقاً آزاد دانست، چرا که همه انسان ها در تنگنای محدودیت های تکوینی و اعتباری محصورند.

بنابراین، همواره در آزادی، سخن از حدود و ثغور آن خواهد بود، زیرا نفی آزادی مطلق قولی است که جملگی برآنند و هرآینه کسی در لفظ به آزادی مطلق انسان فتوا دهد، در مقام عمل بر فتوای خویش خط بطلان خواهد کشید. پیش از بحث درباره دیدگاه اسلام و امام خمینی (ره) در باب آزادی، چارچوبی را برای بررسی مطرح می کنیم.

آزادی انسان در افق روابط او قابل شناسایی است. این روابط را در چهار صورت می توان در نظر گرفت و آنگاه با معیاری واحد و برحسب شناختی که از دو طرف رابطه داریم، محدوده آزادی شناخته می شود.

چهارگونه رابطه انسان از این قرار است:

رابطه انسان با خود. دیگران، طبیعت و خدا.

اکنون می توان پرسش از حدود آزادی را در خصوص هر یک از این چهار رابطه مطرح کرد.

پیش از طرح یک به یک این چهار رابطه، معیار واحدی را مطرح می کنیم. معیار مذکور در سایه شناخت غایت و هدف حیات انسان به دست می آید. در بیانی کلی می توان گفت: معیار ساری و جاری در هر چهار مورد این است که هرگاه آزادی انسان در بکارگیری قوه اختیار خویش، در دستیابی به غایت وجودی او مفید باشد، انسان آزاد است. پس اگر هدف نهایی انسان قرب خداوند باشد، در هر محدوده ای که آزادی موجب تقرب به خدا شود پذیرفته است و در محدوده هایی که مانع و یا مخل حرکت تقربی انسان شود پذیرفته نیست.

کلیاتی درباره دیدگاه های سیاسی و اجتماعی امام (ره)

کلیاتی درباره دیدگاه های سیاسی و اجتماعی امام (ره):

دیدگاه های سیاسی و اجتماعی امام نیز همچون دیگر آرائشان تحت تأثیر نگرش فلسفی و دینی ایشان است. اجتماع انسانی و مناسبات و نظام هایی که بر آن حاکم است، در اندیشه و عمل اعضای خود تأثیرگذار است. مهمترین تأثیری که اجتماع بر اعضای خود می گذارد تعیین نگرش او درباره غایت وجود انسان است. اجتماع بر اسا ارزش هایی که دارد آرزوهایی را در جان انسان ها شکل می دهد و عمل آنها را در جهت تحقق بخشیدن آن آرزوها مصروف می دارد و به این وسیله در سرنوشت، سعادت و شقاوت آنان تأثیر می‌کند. دین از آنجا که سعادت همه جانبه بشر را منظور دارد نظامات اجتماعی را نیز تحت هدایت خود قرار می دهد و همزمان به مصالح فرد و اجتماع توجه می کند و تأمین همه نیازهای او در تمام ابعاد را بر عهده می گیرد، در حالی که مکاتب مادی تنها به بعد مادی حیات انسان می پردازند.[1]

تنظیم شایسته مناسبات انسانی زمانی به وقوع می پیوندد که ارزش ها و امتیازات اجتماع به گونه ای باشد که انسان ها بر اساس تقوا و پاکی ارزیابی شوند و جامعه از امتیازات پوچ و بی اساس خالی باشد.[2] در جامعه ای که با مفاسد و مظالم مبارزه می شود انسان ها از آلوده شدن و انحراف فطرت خداجوی خود مصون می مانند[3] و زمینه برای تحقق هدف آفرینش از خلقت انسان فراهم می شود. در جامعه اسلامی مناسبات افراد جامعه با یکدیگر بر اساس عدالت استوار است و مبارزه با ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی فریضه ای است بر گردن مسلمین و عبادتی ارجمند است.[4] افزون بر رعایت عدالت در خصوص روابط داخلی جامعه رابطه جامعه اسلامی با دیگر جوامع نیز باید به گونه ای باشد که با اهداف خلقت و مقاصد شریعت سازگار باشد.

استقلال سیاسی و اقتصادی از جمله اهداف سیاسی و اجتماعی است.[5] این هدف هم به کیفیت روابط جامعه اسلامی و دیگر جوامع شکلی خاص می بخشد و هم روابط داخلی افراد جامعه را به سمت تلاش و پویایی سوق می دهدو در سایه استقلال است که نظام اسلامی قادر خواهد بود تکالیف الهی خویش را عملی سازد و اهدافی از این دست را پی گیرد: دعوت مسلمانان به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان،[6] حمایت از مبارزان، گرسنگان و محرومان در سراسر جهان،[7] مبارزه با نظام کفر جهانی و به اهتزاز درآوردن پرچم لااله الله بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری.[8] انجام تکالیف و تحقق اهداف فوق نیازمند ثبات داخلی جامعه اسلامی است و این ثبات در سایه عدالت، نظم و اتحاد پدید می آید. علاوه بر ثبات داخلی توانایی علمی و قدرت نظامی نیز از مقدمات ضروری رسیدن به این اهداف است.

در اینجا مقصود برشمردن اهداف سیاسی و اجتماعی به شکل طبقه بندی شده نیست، ولی الگوی کلی برای طبقه بندی اهداف از همین مختصر قابل دریافت است. در طبقه بندی اهداف برترین هدف، زمینه سازی برای تأمین نیازهای انسان در جهت رسیدن به کمال مطلوب انسانی است. اوصاف انسان و اجتماع مطلوب عبودیت و کرامت است. عبودیت منشأ مسئولیت و دینمداری انسان است و کرامت مبدأ استغناء و استقلال انسان و جامعه مسلمانان در برابر دیگران.

یکی از مباحث مهم در ارتباط با چگونگی تنظیم روابط داخلی اجتماع اسلامی بحث از آزادی است. تعیین حدود آزادی های اجتماعی با رجوع به منابعی امکان پذیر است این منابع از این قرارند:

1- چیستی انسان.

2- غایات وجودی انسان.

3- نسبت انسان با خدا و طبیعت.

4- اهداف اجتماع.

بنابراین آزادی را باید در گستره ای وسیع تر از مفهوم اجتماعی آن بررسی کرد، در سطور آتی بحث کوتاهی درباره آزادی خواهیم داشت.



[1] - صحیفه نور- ج13- ص218-217.

[2] - همان- ج4- ص167.

[3] - همان- ج6- ص2 و ج15- ص146.

[4] - همان- ج21- ص178.

[5] - همان- ج17- ص50.

[6] - همان- ج20- ص238.

[7] - همانجا.

[8] - همان- ج20- ص236.

فطرت از دیدگاه امام خمینی (ره)

«فطرت»

یکی از مباحث مهمی که درباره شناخت انسان صورت گرفته است بحث فطرت است. «فطرت حالت و هیئتی است که (خداوند) خلق را بر آن قرار داده (است)»[1] فطرت را می‌توان ویژگی مشترک برخی از اوصاف انسان دانست. این ویژگی مشترک را می توان اینگونه خلاصه کرد.

- همه افراد بشر در آن مشترکند، عالم و جاهل و شهری و روستایی، سفید و سیاه، غربی و شرقی و زن و مرد و... .

- اکتسابی نیست.

- «هیچ یک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود، اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آراء و عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابداً تأثیری نکند»[2].

- اختلاف افهام و ضعف و قدرت ادراک لطمه ای بر آن وارد نیاورد[3].

به این ترتیب اگر صفتی از اوصاف انسان همگانی نباشد، اکتسابی باشد و عادات، مذاهب، شرایط محیطی، قوت و ضعف ادراک و امثال آن در آن صفت تأثیر کند و آن را از بین ببرد، آن صفت را نمی توان فطری دانست.

فطریات انسان از این قبیل اند:

- آگاهی به وجود مبدأ علیم و حکیم و قدیر.

- آگاهی به توحید.

- عشق به کمال مطلق.

- آگاهی به جهان آخرت.[4]

- آگاهی نسبت به وجود انبیاء و ضرورت ارسال رسل.

وجود اوصاف فطری در انسان به معنای بی نیازی انسان از تربیت نیست. زیرا کار انبیاء، مربیان و معلمان اخلاق، حفظ صفا و سلامت فطرت انسان ها از گزند انحرافات و فساد است. «نفس در بدو فطرت، خالی از هر نحو کمال و جمال و نور و بهجت است. چنانکه خالی از مقابلات انها نیز هست. گویی صفحه ای است خالی از مطلق نقوش، نه دارای کمالات روحانی و نه متصف به اضداد آن است. ولی نور استعداد و لیاقت برای حصول هر مقامی در او ودیعه گذاشته شده است.»[5] انسان چون تحت تعلیم و تربیت انبیاء و مربیان قرار می گیرد، استعدادهای فطری خویش را به فعلیت می رساند. بنابراین تربیت مانع از آن می‌شود که امور طبیعی محیطی و امثال آن و نیز اعمال اختیاری ناصواب فطرت انسان را بپوشاند و به فعلیت رسیدن کمالات او را ناممکن سازند.

«نفوس انسانیه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعداد و نفس قابلیت نیستند و عاری از هر گونه فعلیت در جانب شقاوت و سعادت هستند و پس از وقوع در تحت تصرف حرکات طبیعیه جوهریه و فعلیه اختیاریه، استعدادات متبدل به فعلیت شده و تمیزات حاصل می‌گردد.»[6] اعتقاد به وجود اوصاف فطری در انسان در کنار اعتقاد به ضرورت تعلیم و تربیت برای تحقق استعدادهای انسان، زمینه مساعدی را برای نشاط فعالیت تربیتی مربیان و نهادهای تربیتی فراهم می سازد و اهتمام آنان به دوران کودکی را افزایش می دهد. چرا که اهتمام تربیتی در دوران کودکی به منزله پیشگیری از تحقق موانع رشد و کمال خواهد بود و فعالیت های تربیتی مربیان خردسالان با فعالیت نهادهای بهداشتی تلقی خواهد شد و این همواره بر همه مربیان آشکار بوده است که پیشگیری به مراتب عملی تر و آسان تر از درمان است. در اندیشه تربیتی امام خمینی (ره) اولویت دادن به سنین کودکی، نوجوانی و جوانی یک اصل تربیتی است.


[1]- چهل حدیث- ص180.

[2] - همان- ص181.

[3] - همان- ص181.

[4] - همان- ص181-187.

[5] - همان- ص272.

[6] - همان- ص323.

انسان از دیدگاه امام خمینی (ره)

«انسان»

انسان از دیدگاه امام خمینی (ره) و بسیاری دیگر از اندیشمندان مسلمان، دارای ویژگی های زیر است:

1-انسان موجودی وابسته و فقیر در برابر حقیقتی متعالی و بی پایان یعنی خداست؛

2-موجودی آگاه است؛

3-موجودی مختار است؛

4-موجودی کمال جوست و کمال جویی او نامحدود است[1]؛

5-تربیت پذیر است و انبیا برای تربیت او فرستاده شده اند؛

6-بدون دستگیری وحی، در رسیدن به کمالات خویش توفیقی نخواهد داشت[2]؛

7- موجودی مسئول است.

در میان اوصاف فوق، وصف نخست، یعنی فقر وجودی صفت ویژه انسان نیست[3]؛ زیرا همه هستی مخلوق، فقیر و وابسته به خداست[4] و انسان به عنوان جزئی از هستی مخلوق، وجودی فقیر و وابسته دارد، تنها تفاوت این است که انسان می تواند بر فقر خویش آگاهی یابد[5]. این آگاهی، او را به تکاپویی از سر بصیرت به سوی کمال مطلق می کشاند؛ یعنی او را تکویناً به حقیقت مطلق هستی متوجه است، با توجهی آگاهانه به سوی کمال مطلق سوق می دهد. این رتبه از آگاهی، یعنی شناخت فقر خویشتن و اگاهانه به سوی حق شتافتن، نقطه اوج ویژگی دوم انسان است.

ویژگی سوم یعنی مختار بودن انسان تعیین کننده جهت حرکت اوست. جه حرکت انسان وابسته به شناختی است که او از خود دارد. اگر او به فقر همه جانبه خویش در برابر خدا معترف باشد، جهت حرکت او به سمتی است و اگر از فقر خویش غافل باشد جهت دیگری را برای حرکت خود برمی گزیند. طبیعی است اگر موجودی که خود را قیر می یابد به مبدأ غنا توجه کند. به عبارت دیگر اگر انسان در ویژگی اول و دوم خویش به رتبه «فقر آگهی» رسید، دارا بودن قوه اختیار باعث حرکت کمالی شتابدار او می شود؛ یعنی ویژگی چهارم او (کمال جویی نامحدود) را در بالاترین و بهترین شکل ممکن تحقق می بخشد. لکن اگر قوه آگاهی انسان، او را به استشعار نسبت به فقر خویش رهنمون نشود، آنگاه فقر وجودی و تکوینی انسان، او را در حد دیگر موجودات، طالب کمال خواهد کرد و به سوی آن هدایت خواهد نمود، با این تفاوت که در این فرض، اختیار او در دام «اشتباه کمال» گرفتار خواهد آمد، یعنی اموری را برمی گزیند که کمال حقیقی نیستند و تلاش او راه دستیابی به آنها فرجامی ناخوشایند خواهد داشت. این کمال غرحقیقی را کمال موهوم می خوانیم[6].

انسان همواره در معرض خطر گزینش کمال موهوم است. این خطر با خصیصه تربیت پذیری که در نهاد انسان نهاده شده است، قابل پیشگیری است. تربیت پذیری انسان می تواند وسیله‌ای باشد تا از خطا برهد. این ویژگی آنگاه برای انسان مفید واقع می شود که مربی او از منبع علم مطلق بهره مند باشد و با اتکا به چنین علمی از اشتباه در مصداق کمال منزه باشد. مجموعه ویژگی های انسان همچون آگاهی، فقر آگهی، اختیار و نیازمندی به دین، از او موجودی مسئول می سازد، زیرا اگر انسان در توجه خویش به کمال از آگاهی و اختیار خویش بهره نگیرد و موجودی مسئول نباشد. گویی در کیفیت خلقت او امری غیرحکیمانه رخ می دهد و ویژگی های آگاهی، اختیار و تربیت پذیری او عبث و بیهوده خواهد بود.

با این توضیحات، به خوبی درمی یابیم که چگونه ویژگی های انسان مرتبط با هم و معنابخش به یکدیگرند. برای آنکه ارزش و جایگاه اینگونه آرای انسان شناختی بیشتر آشکار شود، بحثی مختصر درباره «نامتناهی بودن کمال جویی انسان» و «فقر آگهی» او می‌آوریم.

یکی از ویژگی های انسان جدید، یعنی انسان پس از عصر روشنگری در اروپا، حصارشکن بودن اوست. انسان جدید همواره خواسته است خود را از همه باورهایی که او را مقید می کنند برهاند و به این وسیله، راه را بر تحقق هویتی بی حد و مرز از خویشتن بگشاید. پس همواره کوشیده است تا اراده خویش را گسترده سازد. این دیدگاه در ارزش های انسان امروز تجلی یافته است، چنانکه انسان غربی بر توجه داشتن خویش به آینده می بالد و آینده گرایی و تجدد طلبی را ویژگی ارزشمند خود قلمداد می کند و در مقابل، انسان شرقی را گذشته نگر و سنت گرا می خواند.

خصلت نوگرایی چون در انسان غربی نهادینه شد، پیامد شگرفی را با خود به همراه داشت و آن پیشرفت پرشتاب و گیج کننده ای است که هر روز بر ابعاد ان افزوده می شود و به گونه ای هوش ربا، حدود پیشرفت و توسعه را فراختر و بیکرانه تر جلوه می دهد، و این البته گسترش مرز مادی انسان است.

انسان غربی با داشتن چنین تجربه ای، به تخطئئه تفکر دینی می پردازد و دین را عامل تقید و بازماندن از پیشرفت می شمارد و توفیق در پیشرفت مادی خویش را مرهون روگردانی از دین می داند. بازگردانی دین نسبت به انسان، به دو صورت بیان شده است:

1- باور دینی به معنای پذیرش وجود اراده‌ ای مافوق است، که همواره اراده انسان را تحدید و تهدید می کند. وجود اراده ای حاکم بر اراده انسان، اتکای او بر خویشتن را متزلزل می‌نماید و زمینه عدم اطمینان به خود و آینده را فراهم می آورد. در نتیجه، انسان دین باور همواره چشم به راه تصرف قوای فوق طبیعی در طبیعت و حیات است و از برنامه ریزی و آینده نگری دوری می کند.

2- دین باوری و دینداری، به معنای پذیرش الگویی از پیش تعیین شده برای سلوک فردی و اجتماعی انسان است و این مانع از نوگرایی و افق شکنی انسان است. این خصوصیت اگرچه ظاهراً در ادیان دارای شریعت، راسختر و گسترده تر است، ولی محدود به ان نیست، زیرا دیگر ادیان نیز کمال انسان را پیشاپیش تعریف می کنند و مجال نواندیشیی در ترسیم اهداف زندگی را از او می گیرند.

این دو تقدیر از بازدارندگی دین باوری، هر دو پاسخی محکم و کافی در اندیشه امام خمینی و اساساً در تفکر اصیل اسلامی دارد.

اشکال نخست را با دو مقدمه می توان پاسخ گفت:

1- بی شک انسان بدون خدا ادعای احاطه علمی و عملی بر عناصر و عواملی طبیعی را نمی تواند داشته باشد، زیرا تجربه بهترین گواه مخدوش بودن این ادعاست. چه بسیار از برآوردهای علمی و پیش بینی های آزمایشگاهی، که به دلیل عدم احاطه بر همه عوامل مؤثر در طبیعت به خطا می رود؛ و چه بسیار اقدامات عملی انسان، که علیرغم ابتنا بر یافته های علمی ناکام می ماند. این همه، ناشی از ناتوانی بشر در شناخت همه جانبه طبیعت است. همه بزرگان علم و دانش معترفند که معلومات بشر در برابر مجهولات او ناچیز است و اساساً گشوده شدن باب هر دانشی، به معنای رویارویی انسان با مجهولات تازه و پرشمار دیگری است.

2- اکنون اگر هدف انسان تصرف در طبیعت باشد، بی شک ناکامی های او در شناخت و تصرف در طبیعت و آگاهی روافزون او از کم عمق بودن دانش و توانایی اش، بر عدم اطمینان و اتکای او بر خویشتن دامن می زند و آینده را در نزد او تیره و مبهم جلوه می دهد. موفقیت در عمل، برای او به گونه ای معنا شده است که رسیدن به آن امری قطعی و بدون تخلف نیست، لذا همواره در انتظار ناکامی به سر می برد. نهایت اینکه می کوشد با در نظر آوردن آثار و فواید موفقیت (در اصطلاح خودش)، شادابی و امید را برای خود تأمین کند.

اما در اندیشه اسلامی، موفقیت چنان تعریف می شود که راه را بر یأس و تیره انگاشتن آینده می بندد و زمینه اطمینان خاطر و اتکا به نفس را فراهم می آورد. موفقیت از دیدگاه اسلام تنها در زندگی روزمره تأثیر نمی کند، بلکه دامنه آثار این نظر تا تعریف مفاهیمی همچون سعادت گسترده می شود و در دست یافتنی بودن زندگی توأم با سعادت، عمیقاً مؤثر واقع می شود.

برای توضیح این دیدگاه سخن پرآوازه امام خمینی (ره) رساست که: «ما مأمور به وظیفه ایم نه نتیجه». در این جمله کوتاه، جلوه های بسیاری از آرای مبنایی امام (ره) را می توان یافت. در این سخن، مسئول بودن انسان به روشنی نمایان است؛ اما انچه که در تکون این سخن تأثیر اساسی دارد، این داوری است که خداوند بر امور این عالم و از جمله رفتارهای ما ناظر است و در پاداش و کیفر ما معیار نسبتی است که میان خود و خدا برقرار می کنیم، نه آنکه پیروزی ظاهری معیار ارزیابی ما در پیشگاه خداوند باشد. این سخن همچنین بر عدالت خداوند متکی است و آرامش حاصل از اعتقاد به این سخن، ناشی از آن است که خداوندی علیم و عادل بر عمل و انگیزه ما نظر دارد و هنگامی که انگیزه ما رسیدن به کمال مطلق باشد و از اتقان در کار فروگذاری نکرده باشیم، دیگر جایی برای دلهره و اضطراب نمی ماند و توفیق در کار، قطعی و بدون تخلف است.

شکست در این دیدگاه بی معناست و پیروزی و شکست ظاهری، معیار موفقیت نیست. امام حسین (ع) به همان میزان موفق است که پیامبر اکرم (ص) در اوج پیروزی های نظامی بر کفار. بی شک هرگاه اراده خداوند دانای دادگر شکستی ظاهری را برما روا می دارد، در حقیقت راه رسیدن به کمال را بر ما می گشاید. شکست ظاهری آزمایش خداست و پیروزی‌ها نیز همه از خداست و اینگونه آزمایش هاست که به خلوص انسان کمک می کند و امکان صعود او را مهیا می سازد.

دومین اشکالی که نسبت به دین باوری مطرح شد نیز، در انسان شناسی امام خمینی (ره) پاسخ شایسته ای دارد.

امام (ره) مکرراً در سخنان خویش بر پایان ناپذیری کمال خواهی در انسان تأکید نموده اند. اگر غایت و مقصد انسان قرب خداوندی باشد که خود نامتناهی است، به هیچ روی نمی‌توان این تعیین پیشین مقصد را به معنای محدودسازی انسان در قید و بند انگاشت؛ زیرا این غایت از پیش تعیین شده، خود چنان است که انسان در یافتن معرفت و تقرب نسبت به خداوند هیچ گاه نمی تواند به کنه ذات او دست یابد و هرگز نمی تواند از تکاپو برای سلوک در راه او و معرفتی برتر نسبت به او باز ایستد. این تکاپوی جاودان البته به معنای دست نایافتنی بودن مقصد نیست، بلکه به معنای بی انتها بودن مدارج معرفت و تقرب است. بی انتهایی مدارج، راه را برای توسعه وجودی انسان باز می گذارد و از سکون و ایستایی او جلوگیری می کند.

به این ترتیب، درمی یابیم که تعالیم اسلام درباره انسان چگونه می تواند مبنای مکتبی تربیتی قرار گیرد، که در عین استواری و روشنی، واجد پویایی و بالندگی باشد و از تحجر و واپسگرایی نیز مبرا باشد.

«فطرت»



[1] - چهل حدیث- ص127.

[2] - همان- ص70 وص643.

[3] - همان- ص237.

[4] - همان- ص444 و ص550.

[5] - همان- ص222.

[6] - چهل حدیث- ص172و184.